من
ریحانه ام ، چشهایم را می بندم جز سیاهی در نگاهم چیزی نیست ، دلم با همه دنیا بیگانه است، حال غریبی دارم، بغضی که گلویم را میفشارد و اشکی که به زور قورتش میدهم .
من ریحانه ام پاییز مرا در برگرفته، ',گویی گرد باد زندگی لحظه ایی بفکر رهایی من نیست حال شوریده ایی دارم . دلم میخواهد این روزها چشمهایم را ببندم و اسوده خیال پرواز کنم سبک شوم . و این میسر نمیشود جز با رفتن زیر خروارها خاک ، جز در تابوت خوابیدن، میروم از دنیایی که همه چیزش برایم سراب بود و بس
من ریحانه ام، همانی که غبارنگاهم همه از حسرتهایم بیداد میکند همه از دلتنگی هایم ، از دلشورهایم ، از لحظاتی که در تنهایی هایم بسر بردم تنهامینویسم ...
ما را در سایت تنهامینویسم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bsayanilamd بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 17:26